
ی کامل»، نهادی است که در این نهاد بین فرزندخوانده از جهت حضانت و تربیت و ولایت و حرمت نکاح و توارث و استفاده از نام خانوادگی پذیرنده کودک، با فرزند واقعی تفاوتی وجود ندارد و رابطه فرزندخوانده کامل با خانواده اصلی وی کاملاً قطع میشود ولی «فرزندخوانده ساده» فقط از بعضی از مزایای فرزندواقعی بهرهمند میشود؛ این نوع فرزندخواندگی قابل فسخ است و رابطه کودک با خانواده اصلی وی نیز قطع نمیشود.
در ایران قبل از حمله اعراب و پیش از استقرار ضوابط اسلامی، فرزندخواندگی توأم با اعتقادات مذهبی مرسوم بود. زرتشتیان که بیشتر مردم ایران را تشکیل میدادند، بر این باور بودند که فرزند هر کس پل ورود او به بهشت است و افراد فاقد اولاد در روز قیامت و دنیای دیگر پلی ندارند تا از طریق آن وارد بهشت گردند؛ این گونه افراد عقیم و بدون فرزند میتوانستند از راه فرزندخواندگی برای ورود به بهشت پلسازی نمایند. در ایران سه نوع فرزندخواندگی مرسوم بود:
نخست:«فرزندخوانده انتخابی» و آن فرزندخواندهای بود که پدر و مادر خوانده فاقد فرزند، در زمان حیات خود، او را به فرزندی میپذیرفتند.
دوم:«فرزندخوانده قهری» زن ممتازه یا دختر منحصر متوفایی بود که آن متوفی برادر یا پسری نداشت که در این صورت آن زن یا دختر بدون اراده و به طور قهری فرزندخوانده متوفی محسوب میگردید.
سوم:فرزندخواندهای که ورثه متوفای بدون اولاد بعد از فوتش برای او انتخاب میکردند.
فرزندخوانده از هر نوع که بود به قائم مقامی متوفی، مراسم مذهبی را انجام میداد و تمام اختیارات و قدرت متوفی به فرزند خوانده وی انتقال مییافت.
در بین اقوام و قبایل عرب و شبه جزیره عربستان قبل از ظهور اسلام تبنّی و فرزندخواندگی مرسوم بود و فرزندخوانده «دُعی» نامیده میشد.
قبایل و اعراب بدوی در صحرای سوزان عربستان به شکل چادرنشینی زندگی میکردند و غالب قبایل عرب با توجّه به موقعیّت مکان و سرزمین خشک و بیآب و علف، زندگی مناسبی نداشتند و قتل و غارت، بویژه هجوم به کاروانها و غارت اموال آنها برای امرار معاش امری عادی تلقی میشد و چون اقوام و کاروانها و خانوادههادر معرض تهاجم و غارت قرار میگرفتند، داشتن نیروی تهاجمی یا دفاعی امر ضروری به حساب میآمد و برای تأمین این نیاز و ایجاد اقتدار لازم در نظر قبایل، پسر از بعد نیروی جنگی، ارزش فراوانی داشت؛ ولی دختر موجودی ناتوان بود که نه قدرت دفاعی داشت و نه قادر بود به قبیله یا کاروانی حمله و اموال آنها را برای امرار معاش به غارت ببرد، بلکه به عکس در آن موقعیّت زمانی و مکانی در معرض تجاوز مهاجمان قرار میگرفت. بنابراین اعضای قبیله برای محافظت از دختر ضمن مصرف کردن بخشی از نیرویشان، از تحصیل معاش نیز باز میماندند. دختر از دیدگاه آنان موجودی مزاحم بود و اعراب از تولد دختر نه تنها خوشحال نمیشدند، بلکه فوقالعاده عصبانی و خشمگین میشدند و از ترس هتک حیثیّت و شرافت خانوادگی ناشی از ربوده شدن دختر و تجاوز به وی، دختران معصوم و بیپناه را زنده به گور میکردند؛ امّا با ولادت پسر جشن میگرفتند و شادی میکردند. آنها هر چه بیشتر صاحب پسر میشدند بر قدرت آنها افزوده میشد و اگر خانوادهای پسر نداشت یا تعداد آنها کم بود، از طریق فرزندخواندگی این کمبود را جبران میکرد؛ لذا داشتن پسرخوانده امری پسندیده به شمار میآمد و بین پدرخوانده و فرزندخوانده یا مادرخوانده و پسرخوانده براساس سنت دیرینه روابطی وجود داشت و ضوابطی حاکم بود؛ از جمله اینکه، فرزندخوانده از پذیرنده فرزند ارث میبرد و زوجه فرزندخوانده مثل زوجه فرزند واقعی عروس پدرخوانده محسوب میگردید؛ پس ازدواج پدرخوانده با زوجه پسرخوانده مباح و مجاز نبود. بنابراین اگر فرزندخواندهای زوجه خود را طلاق میداد و یا در اثر فوت یا کشته شدن فرزندخوانده زوجهاش بیوه میشد، پدرخوانده مجاز نبود با زن پسرخوانده ازدواج کند که این طرز تفکّر در میان مردم قوت داشت و در ابتدای پیدایش اسلام نیز با شدت و تعصّب فراوان رعایت میگردید ولی با رشد و توسعه اسلام در زمینههای مختلف اجتماعی از جمله در فرزندخواندگی تحوّلاتی به وجود آمد و بنابر قولی فرزندخواندگی در اسلام منسوخ گردید. اساس تلاش اسلام و پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بر شکستن بتهای نفس و نابود کردن بسیاری از معیارهای غلط دوران جاهلیّت و جایگزین کردن ارزشهای واقعی و کرامتهای انسانی بر مفاخر واهی قبیلهای و عشیرهای و برتری دادن تقوا بر قدرت مادّی و ظاهری و استقرار عدالت و ریشهکن کردن اختلاف طبقاتی استوار بود و برای نیل به این اهداف، پیغمبر صلیاللهعلیهوآله طرق مختلفی را میپیمود و از ابزار متفاوتی استفاده میکرد. از جمله اقدام ایشان برای استوار کردن عقیده «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقیکُمْ» این بود که از زینب ـ دختر عمه خود، که مادرش از قبیله قریش و پدرش از قبیله معروف اسدی بودـ برای زید فرزندخوانده خود خواستگاری کرد. زیدبنشراحیل کلبی از قبیله بنیعبدود به روایتی بَرده و اسیری بود که شخصی بنام حکیمبنخرام از بازار عُکاظ خریداری و در مکّه به خدیجه همسر پیغمبر صلیاللهعلیهوآله فروخت و خدیجه زید را به همسر خود بخشیده بود که بعد از مدّتی این غلام آزاد شد و پیغمبر صلیاللهعلیهوآله او را به فرزندخواندگی پذیرفت.
همان طور که گفته شد، پیغمبر صلیاللهعلیهوآله از زینب که زنی صاحب جمال بود، برای زید، فرزندخوانده خود که مردم عرب او را زیدبن محمد مینامیدند، خواستگاری کرد و بعد از رفع توهماتی که پیش آمده بود، زینب به ازدواج زید درآمد. ولی شاید به این علت که جامعه آن زمان و طرز تفکّر مردم هنوز آمادگی پذیرش فکر بلند پیغمبر صلیاللهعلیهوآله را نداشت، این وصلت ادامه نیافت و بعد از مدتی بین زید و زینب اختلاف پیش آمد و توصیه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بر ادامه زندگی این دو نفر مفید واقع نشد و سرانجام زید و زینب از هم جدا شدند و بعد از وقوع طلاق و انقضای عده، پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بنا بر عللی تصمیم گرفت زینب را به ازدواج خود درآورد. بدین منظور زید را برای این خواستگاری مأمور کرد. بعد از وقوع ازدواج بین پیغمبر صلیاللهعلیهوآله و زینب ـ که در نظر اعراب نوعی خرق عادت بودـ مورد اعتراض شدید مردم، خصوصا دشمنان پیغمبر صلیاللهعلیهوآله گردید و بر او خرده گرفتند که چرا پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بر خلاف رسم عرب با عروس خود ازدواج کرده ولی ما را از آن نهی میکند.
پیغمبر صلیاللهعلیهوآله در برابر اعتراضات شدید مردم و در دفاع از عمل خود فرمودند:من پسری ندارم تا عروس داشته باشم و چون زید فرزند صلبی من نیست، خرق عادت نشده و در نتیجه با عروس خود ازدواج نکردهام؛ چرا که فرزندخوانده فرزند نیست.
آیه کریمه 40 از سوره احزاب در این زمینه میفرماید:«ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسولاللّه و خاتم النّبیّین و کان اللّه بکل شیء علیما» و همچنین در آیه 4 همان سوره ذکر شده است:«… ما جعل ادعیائکم ابنائکم ذلکم قولکم بافواهکم و اللّه یقول الحق و هو یهدی السبیل» و در آیه 5 همین سوره چنین آمده است:«ادعوهم لابائهم هو اقسط عنداللّه فان لم تعلموا آبائهم فاخوانکم فیالدین و موالیکم… ». در دو آیه اخیر تصریح شده که فرزندخواندگان شما فرزند واقعی و صلبی شما نیستند و آنچه شما میگویید و چنین طفلی را فرزند خود یا دیگران مینامید، واقعیّت ندارد. باید فرزندخواندهها را به نام پدران واقعی آنها بنامید که درست و واقعیّت همین است و اگر پدر آنها مشخص نباشد، این گونه افراد برادران دینی و دوستان و یاوران شما تلقی میگردند. در آیه 37 همین سوره ازدواج با مطلقه یا بیوه فرزندخوانده مباح و مجاز شمرده شده است.
با توجه به آنچه گفته شد، ممکن است تصوّر شود که فرزندخواندگی در اسلام به طور کلی منسوخ شده است، ولی به نظر میرسد با توجه به دلایل زیر برداشت فوق مخدوش است:
اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوندبرای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
رشته حقوق همه گرایش ها : عمومی ، جزا و جرم شناسی ، بین الملل،خصوصی…
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
اولاً:در حقوق اسلام فرزندخواندگی و داشتن فرزندخوانده ممنوع نشده و نمیتوان دلیل محکمی بر ممنوعیّت آن ارائه کرد.
ثانیا:آیات 4 و 37 سوره احزاب در مقام بیان واقعیّت است تا آنچه خلاف حقیقت در ذهن مردم نسبت به فرزندان واقعی و فرزندخواندگان به وجود آمده بود تفکیک و متمایز گردد و تفاوت دو نوع فرزند روشن شود؛ لذا شارع در مقام الغاء فرزندخواندگان نبوده است.
ثالثا:اگر با توجه به آیات 4 و 37 مذکور، تردیدی در اباحه و حرمت فرزندخواندگی به وجود آید، طبق قاعده عقلی و شرعی اصاله الاباحه، داشتن فرزندخوانده امری مباح است.
رابعا:تغییر آثار حقوقی فرزندخواندگی مرسوم در دوره جاهلیّت دلالت بر نسخ کامل آن ندارد.
خامسا:ذکر فرزندخوانده و جواز ازدواج با زنان فرزندخوانده در آیه 37 سوره احزاب که به دنبال آیه 4 آن سوره نازل گردیده است، دلالت بر ابقای نهاد فرزندخواندگی دارد و الاّ در صورت منسوخ بودن فرزندخواندگی، مطرح کردن دوباره آن از طرف شارع زینبده نیست. ضمنا مفهوم قسمت اخیر آیه 23 سوره نساء:«… و حلائل ابنائکم الذین من اصلابکم… » که ازدواج با زن پسر صلبی بر پدر حرام گردیده، مؤید بقای فرزندخواندگی است.
سادسا:پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بعد از نزول آیات مربوط به فرزندخواندگی، زید را از خانواده خود طرد نکرد و هیچ گونه اخلالی در روابط عاطفی موجود بین زید و پیغمبر صلیاللهعلیهوآله تا زمانی که زید در قید حیات بود به وجود نیامد که خود دلالت بر وجود و بقای این نهاد حقوقی است.
2-5- فرزند خواندگی دراسلام
در هنگام ظهور اسلام فرزند خواندگی امری متداول و رایج بوده به گونهای که مسلمانان برخی از یتیمان را به فرزندی گرفته و با ایشان همانند فرزندانشان رفتار میکردند. این امر با توجه به توصیههای مکرر اسلام نسبت به یتیمان و محبت ورزیدن به ایشان و نخوردن اموال آنها امری مطلوب و پسندیده بوده است، با نزول آیات مربوط به فرزند خواندگی جاری شدن قوانین مربوط به فرزندان حقیقی در خصوص فرزند خواندهها لغو شد
فرزند خواندگی در زمان حضرت یعقوب (ع)
قرآن از وجود و رواج فرزند خواندگی در زمان حضرت یعقوب (ع) خبر داده و در مورد حضرت یوسف (ع) اشاره نموده که عزیز مصر در هنگام مشاهده یوسف (ع) به همسرش توصیه کرده که یوسف را گرامی میدارد، باشد که در آینده برایشان مفید واقع شود و یا ایشان را به فرزندی بگیرند، خداوند در این باره فرموده:
(وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأتهِ أکْرمی مَثْواهُ عَسی أنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخَذَهُ وَلَدَاً وَ کَذلکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْآرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأوِیلِ الْاَحادیثِ وَ اللهُ غالبٌ عَلی أمْرِهِ وَ لکِنَّ أکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).
و آن کسی که او را از سرزمین مصر خرید [عزیز مصر] به همسرش گفت:مقام وی را گرامی دار (و به چشم بردگان به او نگاه نکن) شاید برای ما سودمند باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم.
وقتی که عزیز مصر یوسف را خرید، او ده ساله بود و سیزده سال در خانه عزیز اقامت داشت، و در سنّ سی سالگی ریّان بن ولید (عزیز مصر) او را به وزرات خود برگزید، و در سی و سه سالگی خداوند به او حکمت و علم آموخت و هنگامی که صد و بیست ساله بود از دنیا رحلت فرمود. گفته شده است عزیز مصر او را به چهل دینار و یک جفت کفش و دو جامه سفید، خرید.
از آیه یاد شده استفاده میشود که عزیز مصر که پادشاه یا وزیر مصر بوده عقیم یا عنین بوده و فرزندی نداشت و در اشتیاق فرزند به سر میبرد، هنگامی که چشمش به این کودک زیبا و برومند افتاد، دل به او بست که به جای فرزند برای او باشد. علی